ساعت پنج صبحه و من دلم میخواد از همه سانسورای زندگیم به یک باره خلاص شم.. مغزم دیگه داره له میشه، حتما هر کسی که ماجرا رو بخونه میگه یه داستان معمولیه و ته شم معلومه و بیخود اسیر کردی خودتو ، بابا وا بده لا مصب..ایراد اصلی من دوست داشتن بدون خشونته
اونطوری که هرکی از زندگیم رفته خواسته برگرده و یه ناخونکی بزنه دوباره، از بس که سکوت میکردم و موقع رفتن میگفتم خاطرات خوبی بود به سلامت، منظورم از به سلامت این بود که دیگه دور و بر زندگیم پیدات نشه..برنگرد.. خواهش میکنم.. حالا بعد یکسال یکی از عمیق ترین روابطم که درواقع بخشی از هم شده بودیم برگشته ، آدمی که تا تونست کمکم کرد و سر یه دعوای بچگانه همه چی ریخت بهم، حالا برگشته ..میدونید کی؟ وقتی که تو یه. رابطه ای ام که بهش متعهدم.. اما دیگه خوشحال نیستم توش.
- ۹۴/۰۷/۲۳